آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

اولین باری که عروسی رفتی

اولین باری که عروسی رفتی ،عروسی پسر دوست خونوادگیمون بود ،آننه جون واست پیراهن دوخت یه روز قبلش، با یه پاپیون شیک دست گلش درد نکنه (البته خاله منم به آننه جون تو کار طراحی و برش کمک کردم، دست خاله فرنازم هم درد نکنه خود تحویلی) خیلی ماه شدی خیلی ناز شدی جیگر خاله اینجا هم چند تا عکس از وقتی شیطنت میکردی مامان دستگیرت کرده از پشت ازت چند تا عکس شکار کرده مر حله 1 شیطونیت مرحله 2 شیطونیت مرحله 3 شیطونیت اینجا هم خاله لعیا اومده بود خونتون کاکائو گرفته بود ،تا بهت داد گرفتی مالیدی به صورتت  ،بعد با رورک خودتو رسوندی سریع اتاقت ،یعنی داشتی  از دست ما فرار میکرد...
26 ارديبهشت 1392

عکسهای 6 ماهگی ات

  عزیز دل خاله داری حسابی بزرگ میشی هر روز شیطونتر میشی ،کارهای جدید ،رفتارهای جدید نشون میدی .اینم بگم خیلی شیطون بلایی به خاله شادی کشیدی هر شیطونی رو از اون یاد میگیری چه صداهایی که با هم در نمیارین اون هر چی صدا درمیاره تو هم پشت سرش یاد میگیری و در میاری .غذا رو فقط با خاله شادی میخوری وقتی من بهت غذا میدم تو دهنت نگه میداری بعد یه هویی پرت میکنی سمتم همه لباسها اینا کثیف میشه.تازگی ها یاد گرفتی 4 دست و پا حرکت کنی به زورم که شده خودتو به هدفت میرسونی بیرون رفتنی همه دخترا عاشقت میشن میان اجازه میگیرن بوست کنن بغلت کنن از الان کلی طرفدار داری اونروزی تو یه مغازه مشغول دیدن لباسها بودیم که یه هویی دیدیم روسری یه دختر...
19 ارديبهشت 1392

به مناسبت اولین روز مادر به همراه آرسن جون

                             اینارو من از زبون یه خاله و بهتر بگم از زبون یه خواهر برا عزیزترینم مینویسم.سولی جون خواهر عزیزم از وقتی مادر شدی میدونم که دنیات عوض شده واقعا مادری رو تو، تو حس میکنم شبها وقتی تا صبح بیدار میمونی بدون اینکه گلایه کنی ،وقتی آرسن مریض میشه دل نگرانش میشی ،توی همه اولویتهات اول آرسن میاد .واقعا از جونت مایه میذاری.مادری یعنی این ،شاهد صبرت هستم که چطور با صبر و حوصله به آرسن همه چی رو یاد میدی وقتی گریه میکنه با مهربونیت آرومش میکنی بعضی وقتا شاید چند ساعت طول بکشه تا خوابش ببره ا...
11 ارديبهشت 1392

عکسهای 5ماهگی ات (البته با تاخیر)

سلام به همه دوستای گلمون بالخره بعد از مدتها دوباره ما آپ شدیم ،توی این مدت که نبودیم همه دوستامون لطف کرده بودن برامون پیام گذاشته بودن جا داره از همشون تشکر کنم و همشون رو میبوسم خیلی دوستتون داریم عسل خاله واسه خودت یه مردی شدی، هر روز بزرگتر میشی، شیطونتر میشی، چند وقت که نبودم نتونستم عکسهات رو بذارم از کارهات بگم از شیطونی هات، جیگرم داری دیوونه ام میکنی عاشقتــــــــــــــــــــــیم از کارهات بگم که این چند وقته یاد گرفتی عاشق اینی که صدا در بیاری مخصوصا هی بگی مـــــــــــا /بــــــــــآ/ ave/ خاله شادی میگه قراره ببریم توی تبلیغات ave بازیت بدیم اونقدر صدا درمیاری که گاهی صدات میفته سرمون یاد گرفت...
9 ارديبهشت 1392

عکسهای 4 ماهگی و 4شنبه سوری

عزیز دل خاله این چند روز اونقدر سرم شلوغ بود که وقت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم ،واسه او عکسهای 4 ماهگی ات موند، واست توی این پست میذارم با کمی تاخیر .البته خاله جون فضا نوردت کرده بودم و مامان سولی گذاشته بود برات از کارهای جدیدت بگم که شیطون شدی وقتی مامان سولی یه روز نمیاره خونمون قهر میکنی کل روز گریه میکنی بی حوصله میشی توی یکی از همون روزا که مامان سولی نیاورده بودتت شبش رفتیم خونه شما تا منو دیدی اول روت رو برگردونی بعد زدی زیر خنده و کلی شیطونی کردی وقت اومدن به خونه گفتم خاله میرم صبح میایی بازی کنیم با سیلی محکم کوبوندی دم گوشم انگار دلت نمیخواست برم وقتی دمر میشدی یه دستت میموند زیر شکمت زور میزدی نمیتونستی دربیاری اما از 12/...
24 اسفند 1391

عکسهای 4 ماهگی و تداعی خاطرات یه سال پیش

پسر عزیزم آرسنم درست سال قبل 17 اسفند بود که جواب آزمایشم رو با بابایی گرفتیم و مطمئن شدیم که تو کوچولوی دوست داشتنی مامان به دنیا میایی وای که چقدر خوشحال شدیم بخصوص بابایی که تا اون لحظه اصلا نمیدونست که من چه آزمایشی دادم بهش گفته بودم که برای کم خونی دادم ،جواب آزمایش رو دکتر گفت مثبته .بابایی جواب آزمایش رو با تعجب دو دستی گرفته بود و به من نگاه میکرد که چی مثبته؟منم با خنده بهش گفتم که قراراه مامان بابا بشیم ،خیلی هیجان زده بودیم و خوشحال و پر تلاش ،شب وروز هردومون شده بود فقط تو.تو روز به روز توی دلم بزرگ میشدی ،هر لگدی که میزدی دنیارو بهم میدادی ،انتظار میکشدم که دوباره لگد بزنی .وقتی باهات حرف میزدم ،لمست میکردم ،وقتی صدات میکردم ...
18 اسفند 1391
1